داستان مثنوی خرس و اژدها
یکی از داستان های زیبای مثنوی به نام خرس و اژدها! را در این بخش برای شما آورده ایم. شما می توانید داستان های مثنوی را هر روز در سایت ویکی گردی مطالعه کنید

حکایت خرس و اژدها!
اژدهایی خرسی را به چنگ آورده بود و میخواست او را بکشد و بخورد. خرس فریاد میکرد و کمک میخواست,
پهلوانی رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد.
خرس وقتی مهربانی آن پهلوان را دید به پای پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو میشوم و هر جا بروی با تو میآیم.
آن دو با هم رفتند تا اینکه به جایی رسیدند, پهلوان خسته بود و میخواست بخوابد.
خرس گفت تو آسوده بخواب من نگهبان تو هستم مردی از آنجا میگذشت و از پهلوان پرسید این خرس با تو چه میکند؟
پهلوان گفت: من او را نجات دادم و او دوست من شد.
مرد گفت: به دوستی خرس دل مده, که از هزار دشمن بدتر است.
پهلوان گفت: این مرد حسود است. خرس دوست من است من به او کمک کردم او به من خیانت نمیکند.
مرد گفت: دوستی و محبت ابلهان, آدم را میفریبد. او را رها کن زیرا خطرناک است.
پهلوان گفت: ای مرد, مرا رها کن تو حسود هستی.
مرد گفت: دل من میگوید که این خرس به تو زیان بزرگی میزند.
پهلوان مرد را دور کرد و سخن او را گوش نکرد و مرد رفت. پهلوان خوابید مگسی بر صورت او مینشست و خرس مگس را میزد.
- فال تاروت امروز چهارشنبه 8 مرداد 1404 بر اساس ماه تولد
- + طالع بینی ماه مرداد بر اساس ماه تولد | در مرداد ماه چه اتفاقی برای شما خواهد افتاد
- + بهترین اسم رو برای دخترت انتخاب کن | خاص ترین اسم های دخترانه + معنی
- + چطوری قوز پشتمو رفع کنم؟ | تمرینات مناسب برای رفع قوز پشت در خانه
- + سکته گرمایی را جدی بگیرید!! | علائم و درمان + فیلم
ارسال نظر